مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

به بهانه 4 سال و 4 ماه و 4 روزگي

به بهانه 4 سال و 4 ماه و 4 روزگي امروز وقتي وبلاگت رو باز كردم 4 سال و 4 ماه و 4 روز رو براي سنت نمايش ميداد ، جانم به فدايت اين بهانه اي بود براي آغاز اين پست .... ديروز برام يه شعر خوندي خيلي ريتميك و با يه لبخند مليح " همه هستي من فقط تو هستي ماهو ميخوام چكار وقتي تو هستي ...." خيلي بهم مزه داد و كلي ذوق قد و بالاتو كردم جان ِ مادر . از همين تريبون اعلام ميكنم كه همه هستي من فقط تو هستي ماه ِ من ، گل پسرم اينروزها كه  ابراز عشق و محبت رو خوب بلدي و اميدوارم كه روزهاي جواني هم هنگامي كه غرور شايد به مخالفت با تو برخيزد ، پيروز گردي و بودنها و محبتها را قدر بداني ! و هيچ وقت حرفي را براي نگفتن  و عشقي را براي ...
26 مهر 1394

پاييز دل انگيز - 94/07/25

دومين ماه پاييزي هم داره سر ميرسه ، پاييز با خودش بوي دفتر مشق و كيف و كتاب و باد و بارون و برگ هاي خزون رو برامون به ارمغان آورد . اين فصل خدا هم يه قشنگي خيلي خاص داره كه فقط و فقط بايد عاشق باشي تا زيبايي هاشو به چشم ببيني ... خوشحالم كه توي مهد دوباره به روال آموزش برگشتين و يه عالمه شعر و قصه جديد ميشنوي ، اطلاعاتت راجع به دانياسورها خزندگان و پرندگان روز به روز داره بيشتر ميشه و هر روز برام يه دانستني جديد رو نقل ميكني ، شيطنت پسرانه در بازي هات موج ميزنه و قوي بودن و زور ِ بازو از مهمترين ملاك هات براي غذا خوردنه ..... بعد از هر وعده غذا قد كشي ميكني تا ببيني دستت به اشياي بالاتر ميرسه يا نه ! خوشحالم كه دوستي و مفهوم اون رو از همي...
11 مهر 1394

به رنگ ِ خدا

يكي از بازي هاي اين روزهامون رنگ و وارنگه به چه رنگاي قشنگه ، هستش . هموني كه ما هم كلي از روزاي بچگيمون رو باهاش سرگرم بوديم .... بازي اينه كه شعر رو ميخوني و يه رنگ رو به عنوان عمو رنگه پيشنهاد ميكني و هر كسي زودتر اون رنگ رو پيدا كرد ، برنده بازي ميشه ..... از خونه مامان زري برميگشتيم و روي صندلي عقب مشغول همين بازي بودي و رنگها رو به ترتيب پيشنهاد ميكردي تا رسيديم به رنگ ِ خدا ........... نميدونم چرا اين رو گفتي ، اما هر علتي داشت نشون ميداد كه ذهنت مدتيه با اين سوالا درگير بوده كه حالا داري پشت سر هم مي پرسيشون ! مامان خدا چه رنگيه ؟ مامان خدا همه جا هست ؟ الان تو ماشين ما هم هست ؟ كجا نشسته ؟ تو ماشين كسرا اينا هم خدا هس...
11 مهر 1394

با صداي چي ؟؟؟

وروجك ِ من داشتيم با هم يكي از عصرهاي پاييزيمون رو مي گذرونديم و بازي ميكرديم كه رسيديم به اين بازي .... عمو زنجير باف .... بله     زنجير منو بافتي .... بله       داشتيم با هم ادامه ميداديم كه نوبت من بود بگم با صداي چي ..... منم صداي سگ رو پيشنهاد دادم و بالطبع هاپ هاپ كنان به قلقلك تو پرداختم ( كودك درونم خيلي شاد بود ) نوبت تو بود و شعر رو ادامه داديم و پرسيدم با صداي چي ؟؟! بدون مكث گفتي با صداي محمد عليزاده !!!!!!!! يهو كودك درونم جا خورد !!!! نسل ما كجا و شما كجا و منتظر خوندنت شدم و البته اينقدر شوكه شدم كه يادم نيست دقيقن چي خوندي ..... فقط ذهنم ياري ميكنه به جاي محمد ع...
11 مهر 1394
1